ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

ورق بازی

بابایی: این چی چیه؟ ارنواز: پی پی - نه، بی بی - بی بی - آره - این چیه؟ - بگو - سرباز - من می ترسم - نه سرباز که ترس نداره - بابا، بی بی خانومه؟ - آره - خانوم بی بی - آره، این چیه؟ - بگو - شاه - شاه آقایه؟ - آره - پس خانوم بی بی را ببوسه
13 آبان 1390

82.832.157.931 نفری که به دنیا آمده است

روزی که تو به دنیا آمدی 6.775.951.855 نفر دیگر در این کره خاکی زندگی می کردند و تو 6.775.951.856 نفرمین انسان روی کره عالم بوده ای. البته از زمانی که آدم و حوا با هم زندگی می کردند تا زمان به دنیا آمدن تو 82.832.157.930 نفر در جهان متولد شده بودند و تو 82.832.157.931 انسانی هستی که در جهان به دنیا آمده است. از آنجاییکه بابایی 78.007.162.568 مین نفری بود که به دنیا آمده و مامانی 78.245.680.615 مین نفر، در نتیجه بابایی باید می گذاشت تا 4.824.995.362 نفر به دنیا بیایند تا 4.824.995.363 مین نفری که به دنیا میاد تو باشی و البته مامانی باید کمتر صبر می کرد چون 4.586.477.316 مین نفری که بعد از مامانی به دنیا اومد تو بودی. خب صبر باارزشی بود. ...
11 آبان 1390

مامان آزاد اندیش و کمی طلبکار

ارنواز داره با باباییش روی تخت بازی می کنه. هر کدام از مدادها شده اند یک شخصیت. خود ارنواز هم شده مامان باربی مدادها. یکی از جالب ترین بازی ها موقعی بود که مدادها رفتند به پارک و بازی کردند ولی چون هوا سرد بود به پیشنهاد بابایی زود برگشتند به خانه. اما از آنجا که سرما خورده بودند مریض شدند و رفتند دکتر. مداد قرمز با عروسک گردانی بابایی شد دکتر و بعد از کلی صحبت با مدادها درباره این که باید به حرف مامان باربیشون گوش کنند و تو سرما به پارک نروند، رو به مامان باربی کرد و گفت: مامانی مگه شما بهشون نگفته بودید که نباید تو سرما بروند بیرون؟ - نه! نگفته بودم. - چرا نگفته بودید؟ - آخه می خواند بازی کنند - ولی سرما می خورند. - خب بخورند ...
11 آبان 1390

ارنواز دیگه

ارنواز خوصله اش سر رفته و در نتیجه تصمیم می گیرند که بعد از حمام رفتن بابایی بروند بیرون. اما ارنواز در همان لحظه به بابایی گیر میدهد که باهاش بازی کند. بابایی: ارنواز بالاخره بازی می خوای یا برویم بیرون - بریم بیرون - پس چرا میگی بازی کنیم؟ -آخه اون که من نبودم یه ارنواز دیگه بود
11 آبان 1390

کشف مجدد پی پی

با عرض معذرت از بزرگترها: ارنواز از پریروز به کشف پی پی نایل اومده و تو هر سه تا جمله یکبار از کلمه پی پی استفاده می کنه. مثلا وقتی از یک بازی حوصله اش سر میره میگه بریم پی پی بازی و...
10 آبان 1390

برنامه آخر هفته

کلی از مامان و باباها  ارنواز و مامانیش و من را لینک کردند. حالا فکر می کنم پنجشنبه یا جمعه سر فرصت باید یه سری به لینکدونیمون بزنیم و یه سر و شکلی بهش بدیم (کلی مهمانهای جدید تو راهند)
10 آبان 1390

پشه و شاخ

چند وقت پیش ارنواز یک سوال ساده ای را درباره حیوانات از بابایی پرسید و البته بابایی یک جواب بلندبالا و غرا در خصوص روش های دفاعی حیوانات به او داد و امیدوار شد که متوجه بشه که گاوها برای دفاع شاخ می زنند، سگ ها گاز میگیرند، گربه ها چنگول می زنند و پشه ها نیش. دیروز موقع خمیربازی نواز یک ماهی درست کرد. بعد یک شاخ را گذاشت روی کله اش ولی خودش اضافه کرد که ماهی که شاخ نداره. بابایی گفت: آفرین دخترم چه حیوونهایی شاخ دارند؟ - ...گاو... - آفرین چرا بعضی ها شاخ دارند؟ - چون پشه نیشش می زنه
9 آبان 1390

پی پی اشکال

ارنواز داره با خمیرش بازی میکنه. یه تیکه گردالی را می بینه . یه تیکه کوچولو درست میکنه و میگه این چشمشه. بعد یه تیکه دیگه که میشه اون یکی چشم. بعد دماغ و بعد هم لب! تا اینجاش که خوب پیش رفته. حالا داره چی درست میکنه؟ آهان تیکه جدید را گذاشت توی دهن شکلش و گفت "این هم پی پیشه"
9 آبان 1390

شب

ارنواز مداد رنگی هاش را آورده که بابایی اونها را بهش بفروشه ولی بابایی یا همان آقای فروشنده شرط گذاشته که خانوم خریدار باید اسم رنگ ها را بدونه و فقط اونهایی را میفروشه که اسمش را خریدار درست بگه. ارنواز با کمک باباییش همه را درست میگه به جز سیاه که اسمش یادش نمیاد. اینه که بعد از یه خورده فکر کردن میگه اسمش شبه. حالا شما اگر جای آقای فروشنده بودید مداد سیاه را بهش میفروختید یا نه؟ من که فروختم!
9 آبان 1390